جدول جو
جدول جو

معنی گم کرده - جستجوی لغت در جدول جو

گم کرده
از دست داده، نابود کرده
تصویری از گم کرده
تصویر گم کرده
فرهنگ فارسی عمید
گم کرده
(چَ دَ / دِ)
از دست داده. مفقود:
همی گشت بر گرد آن مرغزار
که یابد نشانی ز گم کرده یار.
فردوسی.
بوی پیراهن گم کردۀ خود میشنوم
گر بگویم همه گویند ضلالی است قدیم.
سعدی (بدایع).
دل گم کرده در این شهر نه من میجویم
هیچکس نیست که مطلوب مرا جویا نیست.
سعدی (طیبات).
- گم کرده پی، بمعنی پی گم کرده است که کنایه ازبی نشان باشد. (برهان). گم شده ای که پی او به جایی نرسد. (آنندراج).
- ، کنایه از کسی است که کاری را چنان کند که دیگری پی به مطلب و مقصد آن کس نبرد. (برهان). به مجاز بر کسی اطلاق کنند که کاری کند که پی به مطلب او برده نشود. (آنندراج). و رجوع به انجمن آرا شود:
سلاطین عزلت گدایان حی
منازل شناسان گم کرده پی.
سعدی (بوستان).
- گم کرده دل، کسی که دل خود را گم کرده است. کسی که دل خود را در راه معشوق از دست داده است:
من باری از تو برنتوانم گرفت چشم
گم کرده دل هرآینه در جستجو بود.
سعدی (طیبات).
- گم کرده راه، ضال. گمراه. متحیر. سرگشته. کسی که راه خود را گم کرده است:
بدو گفت شاپور کای نیکخواه
سخن چند پرسی ز گم کرده راه.
فردوسی.
بدان تا ترا بردهد دستگاه
بدین ترک بدخواه گم کرده راه.
فردوسی.
جگرخسته گشته ست و گم کرده راه
نخواهد که بیند همی رزمگاه.
فردوسی.
همی گفت کای مرد گم کرده راه
نه من خواستم رفته جانت ز شاه.
فردوسی.
شگفتی تر آن کز میان سپاه
یکی ترک بدبخت گم کرده راه.
فردوسی.
چنین گفت پس پهلوان سپاه
بدان لشکر تیز گم کرده راه.
فردوسی.
گر ایدون که بگشاید این راز شاه
بر این مرزبانان گم کرده راه.
فردوسی.
غمی شد دل پهلوانان ز شاه
همه خیره گشتند و گم کرده راه.
فردوسی.
- گم کرده فرزند، کنایه از مهتر یعقوب علیه السلام. (آنندراج) :
یکی پرسید از آن گم کرده فرزند
که ای روشن گهر پیر خردمند.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
گم کرده
از دست داده، مفقود
تصویری از گم کرده
تصویر گم کرده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دم کرده
تصویر دم کرده
هر چیزی که آن را دم کرده باشند از چای و قهوه و برنج و دارو، بادکرده، ورم کرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گم کردن
تصویر گم کردن
مفقود کردن، از دست دادن، نابود کردن
فرهنگ فارسی عمید
گریخته. رم زده. رم دیده. (آنندراج). رجوع به رم زده و رم دیده شود:
هرچند که بر چشم تو شوخی است مسلم
پیش دل رم کردۀ ما آهوی لنگ است.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ کَدَ / دِ)
خمیده. گوژپشت. (ناظم الاطباء) ، تاکرده. منحنی کرده. (یادداشت بخط مؤلف) ، دولا کرده. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
منتفخ و بادکرده. (ناظم الاطباء) ، هر چیزی که به حرارت پست تر از جوش طبخ شده باشد. (ناظم الاطباء). برای تهیۀ دم کرده مادۀ دارویی را در ظرفی گذارده و آب جوشان به روی آن ریخته روی ظرف را می پوشانند و پس از اینکه مدت کافی برای اشباع آب از مواد مؤثرۀ دارویی گذشت محصول را صاف کرده بکار می برند. (از کتاب درمان شناسی)
لغت نامه دهخدا
مفقود کردن از دست دادن: بدان گونه شد شیر در کارزار چه شیری که گم کرده باشد شکار، نابود کردن از بین بردن: چون باز آمد هابیل را نیافت بدانست که قابیل او را گم کرد برو لعنت کرد، ترک کردن رها کردن: همان و همین ایزدت بهره داد همی گم کنی تو به بیداد داد، گمراه کردن: گرم ره نمایی رسیدم بخیر و گرگم کنی باز مانم ز سیر. (بوستان سعدی) یا دست و پای خود را گم کردن، بر اثر وقوع حادثه ای یا امری مهم عقل و تمیز خود را از دست دادن، یا گم کردن کسی را از جهان. میرانیدن او را کشتن، یا گم کردن خود را. حواس خود را از دست دادن دست پاچه شدن، پس از فقر بمال و جاهی رسیدن و فقر سابق را فراموش کردن و تکبر ورزیدن، یا گم کردن راه را. از راه به بیراهه افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رم کرده
تصویر رم کرده
گریخته، رم زده، رم دیده
فرهنگ لغت هوشیار
رطوبت رسانیده اندکی آب زده، رفیقه معشوقه. یانم کرده ای (زیرسر) گذاشتن، رفیقه ای را آماده داشتن: چرا نمیگویی نم کرده ای زیر سر داری اگر زبان ما تا بحال بسته بود چشمهامان باز بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم کرده
تصویر دم کرده
((دَ. کَ دِ))
هر نوع محلول دارویی گیاهی که از ریختن در آب جوش حاصل می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نم کرده
تصویر نم کرده
((نَ کَ دِ))
رطوبت کشیده، اندکی آب زده، رفیقه، معشوقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گم کردن
تصویر گم کردن
ليخسر
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از گم کردن
تصویر گم کردن
Mislay
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گم کردن
تصویر گم کردن
égarer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گم کردن
تصویر گم کردن
extraviar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گم کردن
تصویر گم کردن
kaybetmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از گم کردن
تصویر گم کردن
extraviar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گم کردن
تصویر گم کردن
verlegen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گم کردن
تصویر گم کردن
zgubić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گم کردن
تصویر گم کردن
گم کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از گم کردن
تصویر گم کردن
হারানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از گم کردن
تصویر گم کردن
ทำหาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از گم کردن
تصویر گم کردن
kupotea
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از گم کردن
تصویر گم کردن
失くす
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از گم کردن
تصویر گم کردن
втратити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گم کردن
تصویر گم کردن
丢失
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از گم کردن
تصویر گم کردن
לאבד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گم کردن
تصویر گم کردن
잃어버리다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گم کردن
تصویر گم کردن
kehilangan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از گم کردن
تصویر گم کردن
потерять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گم کردن
تصویر گم کردن
verliezen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گم کردن
تصویر گم کردن
smarrire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گم کردن
تصویر گم کردن
खो देना
دیکشنری فارسی به هندی